به یک روز خوش احتیاج داشتم. نمیآمد! هر روز را میگذراندم به امید فردا و هر چه پیشتر میرفتم بار غم سنگینتر میشد و هر چه سنگینتر، بیشتر فرو میرفتم و اگر فرو بروی، دستانت به خوشیها نمیرسد.
دیدم نمیشود! نمیآید. نبایست در آینده به دنبالش گشت پس بیا در گذشته پیاش برویم. از خودم پرسیدم که آخرین باری که خوش بودم کی بود؟
شبی را یادم آمد. بعد از امتحانی سخت، نیمی از آن شب را خوشحال و نیمی را گریسته بودم. این جریان من را یاد نام آهنگی انداخت، صدا در گوش، در گوشهای پشت خوابگاه، گریه کردم و گریه کردم و گریه کردم تا باز بشم خودم.
بشنویم Captiva Nights(شبهای در زنجیر) از Michael Dulin
دریافت
حجم: 4.01 مگابایت
درباره این سایت