با تمام بدنش گریه میکرد؛ آدمبرفیای که عاشق آفتاب شدهبود.
این داستان خیلی کوتاه رو سهسال پیش در این پست اینستا نوشتهبودم. حقیقتش ایدهاش را از این شعر گروس عبدالملکیان گرفته بودم:
به شانهام زدی، تا تنهاییم را تکانده باشی.
به چه دل خوش کردهای؟
تکاندن برف از شانههای آدمبرفی!
درباره این سایت